تحویل سال به میزبانی خاک شلمچه
«این وصیتنامههایى که این عزیزان مىنویسند مطالعه کنید. پنجاه سال عبادت کردید، و خدا قبول کند، یک روز هم یکى از این وصیتنامهها را بگیرید و مطالعه کنید و تفکر کنید...» امام خمینی(ره) – صحیفه امام – جلد14 – صفحه 491
*****
سالهای اصلاحات بود و سید علی از کسانی میگفت که "از تکرار اسم جنگ و اسم مناطق جنگی و خرمشهر و شلمچه و دو کوهه و از این قبیل چیزها عصبانی میشوند." میگفت آنها "تلاش میکنند که اینها از یاد مردم برود." و این گونه بود که دستور صادر شد:«درست عکس این خواست باید انجام گیرد؛ یعنی خاطره درخشان روزهای بزرگ دفاع مقدّس، باید با قوّت و قدرت بیشتر و روشن و همان که بوده است باقی بماند.» باید بازمیگشتیم به همان وصیتنامهها و همان راه که مدتها پیش گم کرده بودیم.
*****
همه چیز از شلمچه دوباره شروع شد؛ از همان خاکی که بوی قدوم امام رضا(ع) را میداد؛ یعنی همان محل ورود امام به ایران. هشتم فروردین 78 رهبر انقلاب به گونهای غیرمنتظره در شلمچه حضور یافتند تا خود جلودار نهضتی دوباره باشند. به یکباره بعد از سالها دریچه دوربینها به سوی جنوب برگشت تا عهد فراموش شده باز هم روایت شود و تقدسی جاودانه حکایت:«من این سرزمین را یک سرزمین مقدس میدانم. اینجا نقطهای است که ملائکه الهی که شاهد فداکاری مخلصانه این شهدای عزیز بودند، به آن تبرک میجویند. اینجا متعلق به هرکسی است که دلش برای اسلام و برای قرآن میتپد. اینجا متعلق به همه ملت ایران است. دلهای همه ملت ایران، متوجه این نقطه، این بیابان و همه این مناطقی است کهشاهد فداکاریهای جوانان بوده است.»
آقا هم آمده بود تا تبرک بجوید:«شما که اینجا را گرامی میدارید، خوب میکنید. آمدن شما و احترام به ایننقطه، بسیار بهجا و بسیار کار صحیحی است. بنده هم خواستم به ارواح طیبه شهیدان و به نَفَسهای معطر جوانان مؤمن، تبرک بجویم و به این عزیزان احترام کنم.»
*****
کسی نفهمید چه شد بین آسمان و زمین باز فاصله افتاد. چه شد روح انقلاب به پستوها دوید و رسم زندگی مردان آن روز به خاطرهها. اما خیلیها خوب دریافتند جای خالی بوی عطر گذشته را. همانها که دلشان هر روز تنگتر و تنگتر میشد. چند روز بیش از سفر سید علی به شلمچه نگذشته بود که شهید صیاد طاقتش طاق شد و روحش پرکشید تا هجران دیروز را به وصال امروز بیامیزد و اسیران خاک را به خود واگذارد.
«خطر مرگ کوچکتر از آن است که بندگان صالح خدا را از راه او باز گرداند، و عشق به منال دنیوى حقیرتر از آن است که در دل نورانى شایستگان جایى بیابد... اینجانب شهادت این بندهى برگزیده خدا را به ملت ایران به خصوص به یاران دفاع مقدس و ایثارگران جبهههاى نور و حقیقت و به خانواده گرامى و فداکار و بازماندگان محترمش تبریک و تسلیت مىگویم و صمیمىترین درود خود را بر روح پاک او و خون بناحق ریختهى او نثار مىکنم.» سید علی خامنهای 21 فروردین 78
*****
نه درهای شهادت بسته شده بود و نه کلید شکسته. شلمچه یک منطقه نبود؛ یک راه بود و آقا میخواست راه را به سرگشتگان امروز یادآوری کند. او پیشتر هم گفته بود:«بعضى تصوّر کردند که با تمام شدن جنگ، شمع فروزان معنویت هم در دلها خواهد مرد و خاموش خواهد شد. این اشتباه بود. عدّهاى از جوانان پاک و مؤمن ما در همان روز با شنیدن قضیه ختم جنگ، عزا گرفتند و فکر کردند که درهاى شهادت و معنویت بسته شد و ما در حصارها ماندیم... مگر یک ملت بدون جهاد مىتواند سرش را بالا بگیرد؟ مگر یک ملت بدون جهاد مىتواند طعم عزّت را بچشد؟ مگر یک ملت بدون جهاد مىتواند در میان ملتهاى دنیا شأن و موقعیتى پیدا کند؟ انّ الجهاد باب من ابواب الجنّة.»
*****
سال عزت و افتخار حسینی بود؛ سال 81 و رهبر انقلاب در پادگان دوکوهه سخن میگفت:«هم زمان و هم مکان، بسیار حسّاس است. زمان، یادآور نهضت عظیم و فراموشنشدنى حسینبنعلى علیهالسّلام است. امروز روز پنجم شهادت آن حضرت است؛ روزهاى داغِ تازه خاندان پیامبر است. در مثل چنین روزهایى تاریخ صدر اسلام شاهد یکى از بزرگترین حوادثِ دورانِ تاریخ بشر بود. این روزها با آن روزهاى حسّاس و تاریخساز مصادف است. مکان هم پادگان دوکوهه است که عاشوراییانِ زمان ما - جوانان از جان گذشته و دلاور ما - در طىّ سالهاى متمادىِ دفاع مقدّس، در همینجا اجتماع کردند و در همین حال و هوا، عزم و تصمیم مردانه و مؤمنانه خود را بر دفاع از این کشور به مرحله عمل درآوردند. این پادگان و سرزمین، شاهد فداکاریها، اخلاصها، ایمانها و روحیههاى مالامال از امواج صفا و طراوتى است که از جوانان مؤمن بسیجى و فداکار بروز کرده است. از طرفى آغاز سال جدید شمسى و فصل بهار نیز هست. امسال بهار طبیعت - که آغاز سال ایرانى ماست - با بهار معنویت همراه شده است. بجاست این روزها را از لحاظ تقارن زمانى از جمله پدیدههاى کمیاب دوران خودمان به حساب آوریم.»
معلوم نبود سخن از کربلاست یا ایران. حکایتها به هم آمیخته بود. سید علی عاشورا را روایت میکرد اما انگار سخنانش به اوضاع آن روز طعنه میزد:«بارها این را گفتهام که خیلیها به امام حسین علیهالسّلام مراجعه و او را بر این ایستادگى ملامت مىکردند. آنها مردمان بد و یا کوچکى هم نبودند؛ بعضى جزو بزرگان اسلام بودند؛ اما بد مىفهمیدند و ضعفهاى بشرى بر آنها غالب شده بود. لذا مىخواستند حسینبنعلى را هم مغلوب همان ضعفها کنند؛ اما امام حسین علیهالسّلام صبر کرد و مغلوب نشد و یکایک کسانى که با امام حسین بودند، در این مبارزه معنوى و درونى پیروز شدند. آن مادرى که جوان خود را با افتخار و خشنودى به طرف این میدان فرستاد؛ آن جوانى که از لذّات ظاهرى زندگى گذشت و خود را تسلیم میدان جهاد و مبارزه کرد؛ پیرمردانى مثل "حبیببنمظاهر" و "مسلمبنعوسجه" که از راحتى دوران پیرمردى و بستر گرم و نرم خانه خودشان گذشتند و سختى را تحمّل کردند؛ آن سردار شجاعى که در میان دشمنان جایگاهى داشت – "حُرّبنیزید ریاحى" - و از آن جایگاه صرفنظر کرد و به حسینبنعلى پیوست، همه در این مبارزه باطنى و معنوى پیروز شدند.»
درس، درس استقامت بود و ایمان. پیوست ایران به کربلا معنای تداوم انقلاب را تشریح میکرد:«آن روز کسانى که در مبارزه معنوى بین فضایل و رذایل اخلاقى پیروز شدند و در صفآرایى میان جنود عقل و جنود جهل توانستند جنود عقل را بر جنود جهل غلبه دهند، عدّه اندکى بیش نبودند؛ اما پایدارى و اصرار آنها بر استقامت در آن میدان شرف، موجب شد که در طول تاریخ، هزاران هزار انسان آن درس را فراگرفتند و همان راه را رفتند.»
*****
سال 85 نوبت به دهلاویه رسید تا میزبان قدوم رهبر انقلاب باشد و سال 88 نوبت به فتح المبین. کلیدواژه اصلی یک چیز بود: ایمان، ایمان، ایمان.
رهبر انقلاب:«ملت ایران اگر بخواهد به اوج سعادت دنیا و آخرت برسد -که میخواهد و انشاءاللَّه خواهد رسید- راهش عبارت است از شجاعت، بصیرت، تدبیر، عزم راسخ، ارادهى مستحکم از سوى زن و مرد؛ و همه اینها متکى بر ایمان، "ایمان اسلامى". آن چیزى که ضامن این عزم و همت راسخ در رزمندگان ما بود، ایمان قلبىشان بود. دین را، خدا را، قیامت را، مسئولیت انسانى در مقابل خدا را باور داشتند؛ این باور در هر ملتى، در هر جامعهاى وجود داشته باشد، او را آسیبناپذیر میکند؛ میتوانند مقاومت کنند.»
*****
جنگی که بود به جنگی که هست رسید و کلید ایمان گرهگشای کاستیها مینمود برای جامعهای که مثل روزهای انقلاب رنگ جامعه ایمانی را نداشت و از آسمان انگار هبوط کرده بود. شلمچه و دهلاویه و فتح المبین قرار بود سبک زندگی شهدا را یادآوری کنند و رسومات آنان را به نسل امروز بیاموزند. قرار بود به جامعه ایرانی رنگ ایمان بدهند تا این بیان قرآن را بار دیگر در گوشها خوانده باشند:«یا ایها الذین آمَنوا، آمِنوا!» قرار بود انسان رنسانسزده را به ملکوت قدسی شلمچهایها رجعت دهند تا همان رمز یازهرا در کربلای پنجِ امروز تکرار شود.
*****
این حکایت از همان آغاز با نوروز قرین بود؛ نه به صورت اتفاقی بلکه معنای تحویل را میخواست ترجمان باشد. تحویل سال انسان خاکی، آن روز است که یک گام به سوی آسمان بردارد و یک حرف از الفبای سبک زندگی شهید بیاموزد. شلمچه بهانه این همه بود.
*****
عملیات شروع شده بود و پدر و پسر با هم جلو میرفتند. تند تند. پسر تیر خورد، افتاد و شهید شد. پدر رفت طرفش، خشابهاش را برداشت و راهش را ادامه داد...
منبع: رجانیوز